وقتی از عشق حرف میزنیم
نوشته شده به وسیله ی mani rahnama در تاریخ 94/3/31:: 12:26 صبح
وقتی از عشق حرف میزنیم
شوپنهاور معتقد بود بشر به صورت بیولوژیکی میل دارد که به دنبالشرکای نامناسب عشقی بگردد. بنابراین اگر شما در عشقبدشانسید، انطور که آلن دو باتن در کتابش تسلیات فلسفه میگویدنباید زیاد آن را به دل گرفت زیرا از اول هم قرار نبوده که شادباشیم.
فلاسفه به طور سنتی تحت تاثیر رنج عشق قرار نگرفته اند. آرتورشوپنهاور (1788-1860) از این بی تفاوتی متعجب و متحیر شده بود :"مایه تعجب است امری که نقشی به این مهمی را در زندگی انسان بازیمیکند تا به حال تقریبا" به طور کامل توسط فلاسفه نادیده گرفتهشده است و به شکل مسئله ای خام و ناآزموده پیش روی ما قرارمیگیرد."
به نظر میرسد این غفلت نتیجه یک خودانکاری شکوهمند باشد.شوپنهاوربر واقعیت نامطبوعی که در ذهن دارد اصرار می ورزد:"عشق... می تواند درهر ساعتی در جدی ترین اشتغالات ذهن وقفه بیندازد،و گاهی حتیبزرگترین ذهن ها را نیز گیج کند.عشق میداند چگونهیادداشتهای عاشقانه اش را حتی در کیفهای اداری و لابلای دست نوشته هایفلسفی بلغزاند."
مانند میشل دو مونتین، شوپنهاور نیز درگیر این مسئله بود کهچه چیز انسان را از منطقی بودن به زیر می کشاند. او اذعانمیکرد که ذهن ما به بدنمان تمکین میکند –علیرغم ایمان متکبرانه ای کهبه برعکس این موضوع داریم-
اما شوپنهاور فراتر رفت.
او به نیروی درون ما که احساس میکرد همواره بر عقل پیشیمیگیرد یک نام نهاد:میل به حیات (Wille zum Leben) – به عنوانمیلی ذاتی در درون انسانها برای زنده ماندن و تولید مثل کردن. این میلاست که حتی اکثر افراد وابسته به منطق و متفکرین حرفه ای را باتصور نوزادی در حال گریستن اغوا می کند و اگر هم این جورآدمها تحت تاثیر چیزی قرار نگیرند محتمل است که بچهدار شوند و در بدو تولدش او را به شدت دوست بدارند.و باز این میل بهحیات است که افراد را تحریک میکند تا منطقشان را به مسافران خوشایندیک قطار راهی از مبداء دور ببازند-منظور دو باتن بچه هاست-
شوپنهاور از اینکه عشق را نامتناسب و اتفاقی بداند خودداریمیکند:"در این مورد هیچ چیز جزیی که جای پرسش داشتهباشد وجود ندارد... هدف نهایی همه روابط عاشقانه ... مهم تر از همهاهداف دیگر در زندگی انسان است و در نتیجه آن چنانارزش ژرفی دارد که همگان ان را با جدیت دنبال کنند."
و هدف چیست؟ نه صمیمیت و همدلی و نه رهایی جنسی ، نه دریافتنچیزی و نه سرگرمی. عشق بر زندگی غلبه دارد زیرا:"آنچه توسط عشق تصمیم گیری می شود چیزی نیست جز ترکیبنسل آینده..." البته این واقعیت که وقتی از کسی شماره تلفنمیگیریم ندرتا" تصور تداوم نسل در ذهنمان وجود دارد را نمی توانایرادی به نظریه محسوب کرد. ما طبق تئوری شوپنهاور از دو بخشخودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده ایم :
"عقل به کارگاه مخفیِ تصمیم گیری امیال ما قابلیت نفوذندارد.البته عقل محرم اسرار میل است اما با این حال دست به ادراک هرچیزی نمی زند. عقل فقط تا آنجا که برای ترویج تولید مثل لازم استدرک می کند،که ممکن است به معنی ادراک بسیار سطحی و اندکی باشد:ایجادیک استثناء بین افراد، که ممکن است از آن به طور اگاهانهچیزی بیش از تمایل شدید برای دیدن مجدد یکنفر احساس نکنیم.
ولی چرا باید حتی چنین فریبی لازم باشد؟ زیرا ،به گفتهشوپنهاور،مابه طور اثبات شده ای موافق تولیدمثل نیستیم مگراینکه اول فهم و منطقمان را از دست بدهیم-تولید مثل پروسه ایانرژی بر و خسته کننده است-
و اما عشق.یکی از عمیق ترین اسرار عشق اینست که "چرا او؟" وچرا علیرغم داشتن نیت مناسب،نمی توانیم رغبت جنسی به بعضی افرادمعین دیگر داشته باشیم که به همان اندازه جذاب و برای زندگیکردن راه دست تر بوده اند؟ این حس گزینش،شوپنهاور رااصلا"متعجب نکرد. میل به حیات همواره ما را به سمت کسانی میکشاند کهشانسمان را در تولید بچه های زیبا و باهوش افزایش میدهند و درعوض از کسانی که این شانس را کمتر میکنند دور می سازد.
ازآنجا که پدر و مادرهای ما نیز در روابط عاشقانه شان اشتباهاتناگزیری داشته اند پس نامحتمل است که ما "خودِ ایده آل ومتعادلمان" به دنیا آمده باشیم. مثلا" ما به طور معمول بیش از حدبلند، بیش از حد مردانه، بیش از حد زنانه و با بینی های بزرگ یاچانه کوچک به دنیا میاییم.بنابراین میل به حیات ما را بهسمت کسانی هل خواهد داد که با احتساب آن نقایصی که خودشان دارند لااقلنقایص ما را در نسل بعد خنثی کنند.بینی بزرگ با بینی بیش ازحدتخت احتمالا" منجر به یک بینی بی نقص خواهد شد.
شوپنهاور دوست داشت مسیر جذاب بودن را پیش بینی کند وبه این نتیجه رسید که فرضا"زنان قد کوتاه عاشق مردان بلند قد خواهندشد اما به ندرت زنان بلند قد عاشق مردانی بلندقد تر از خودشان خواهندشد –از هراس تولید غول- و مردان با حالت زنانگی بیشتر به سمتزنان موکوتاه با رفتار پسرانه کشیده خواهند شد:
"خنثی سازی هر دو فردیت مستقل... مستلزم آن است که حد خاصی ازمردانگی مرد با حد خاصی از زنانگی زن متناظر باشد به طوریکهتقعر هر کدام دقیقا" تحدب طرف مقابل را خنثی کند."
متاسفانه، تئوری جاذبه شوپنهاور را به نتیجه گیری غم افزاییرساند: آن کسی که برای تولید بی نقص ترین ورژنِ (!) فرزند آینده مانبهترین گزینه محسوب میشود،تقریبا" هرگز برای خود ما مناسبترین گزینه نیست.(هر چند در آن لحظه ما نمی توانیم اینموضوع را درک کنیم چون میل به حیات چشمانمان رامی بندد)
شاد بودن و تولید بچه های سالم و بی نقص اساسا" دو پروژهمتضاد یکدیگرند که عشق،کینه توزانه ما را بین انتخاب یکی از آندو برای سالیان متمادی سردرگم میکند:
"عشق... خود را در قالب افرادی بروز میدهد که فارغ از رابطهجنسی،تنفرانگیز،قابل تحقیر و حتی برای فرد عاشق انزجار آورخواهند بود.اما اراده نوع بشر بسیار قدرتمندتر از اراده فردی است.انقدر که فرد عاشق چشمهایش را بر روی تمام کیفیتهای طاقت فرسا ومتناقض با خودش در معشوق می بندد.فقط از این زاویه است که می شودتوضیح داد که چرا اغلب می بینیم افرادی بسیار منطقی و حتی ازلحاظ خردگرایی متعالی،تن به ازدواج های پر جار و جنجال باسلیطه ها و افراد نامتجانس میدهند!
شوپنهاور تلاش میکند برای زمین خوردن های بشر در مسئله عشقتسلایی ارائه دهد: درد ما طبیعیست.نیرویی به اندازه کافی قدرتمند کهما را به سمت پروراندن فرزند هل میدهد نمی تواند بدون اینکه اثرویرانگری بر جای بگذارد ناپدید شود.به علاوه ما ذاتا"قابل عشق ورزیدنیم.شوپنهاور از ما میخواهد که در برابربیچارگی خود شگفت زده نشویم.
در کتابخانه او مطالب زیادی مرتبط به علوم طبیعی وجود داشت و جالب استبدانید شوپنهاور احساس همدردی به خصوصی با موش کور میکرد.بدقیافهعقب مانده ای که ساکن دالان های تنگ و نمور است اما دست به هرکاری در ید قدرتش می زند تا خود را-نسل خود را- همیشگی کند.
به هر حال ما همچنان پیگیر روابط عشقی خودمان هستیم،درکافه ها با شرکای آینده مان گپ خواهیم زد و بچه دارخواهیم شد، با همانقدر انتخابی که موش کور یا مورچه ها دارند وبه ندرت از آنها شادتریم.البته وقتی که در عشق زمین خورده ایم این یکتسلی خواهد بود که بشنویم شاد بودن هیچوقت بخشی از نقشه نبودهاست.تسلایی که شوپنهاور پایه اش را می ریزد.
کلمات کلیدی :